یک اپیزود
از یک دیدار
5 دقیقه، بعد از 5 سال.
نشست روسری اش را بروی دوش انداخت
نشست خلوتِ آن کافه را خروش انداخت
نشست آینه اش را گرفت آشفته ↓
نگاهِ مختصری هم به رنگ و رووش انداخت
نشست بر دلم اما شکسته تر شده بود
چشید قهوه ی خود را و قند توش انداخت
:چه موی لَختِ قشنگی،هنوز زیبایی!
کلامِ لَخت مرا نیز پشتِ گوش انداخت
سکوتِ بی در و دیوار، دردِ بی همه چیز
دو دورمانده ی درمانده را ز هوش انداخت
غزل! همیشه پر از جنب و جوش بودی تو
بگو چه چیز تورا هم ز جنب و جوش انداخت
کجاست آن غزلِ پنج سال قبل بگو
کدام مَرد تورا توی چارگوش انداخت؟
سپید رفتی و در من سیاه مُد کردی
درون فالِ تو مَردی سیاه پوش انداخت
□□□
بلند می شد و برداشت کیفِ وِرنی را
بلند شد برود، بغض در گلوش انداخت
ببین! گلایه ندارم، همینکه رابطه مُرد
زمان» ملافه ی خود را همیشه رووش انداخت.
فرزاد ارشادی
آذر93
انداخت ,نشست , ,ی ,یک ,بی ,انداخت نشست ,رووش انداخت ,اش را ,ی خود ,خود را
درباره این سایت